همشهری آنلاین - فرناز ایزدبین: ۲۴ آذر ۱۳۲۹ همدان شاهد تولد یکی از قهرمانان و دلاور مردان تاریخ خود بود. حبیب حرم، ابو وهب، سردار حسین همدانی از جمله افتخارات استان همدان است که اثرگذاری زیادی در ایران و حتی در عرصه بینالمللی داشته است. او ارشدترین فرماندهٔ سپاه پاسداران بود، که سوریه و در شهر حلب سال ۹۴ به شهادت رسید.
از کودکی حساس به حلال و حرام
حسین را همه دوست داشتند. سر به زیر، مهربان، آرام و مودب و خیلی هم مسئولیتپذیر بود. مادر حسین هم مومن و با صلابت بود که چنین فرزندی را تربیت کرده بود. پدر حسین در دوران جوانی مرحوم شد. مقرری که شرکت نفت برای خانوادهشان در نظر گرفته بود کفاف زندگیشان را نمیداد و به ناچار حسین از کودکی وارد بازار کار شد و از آن پس هم درس میخواند و هم به سر کار میرفت. در بقالی محل شاگرد شده بود و هر چه درآمد داشت را صرف خانه و خانوادهاش میکرد. بزرگتر که شد بقالی را رها کرد و در مغازه باتریسازی مشغول کار شد. اما خیلی زور فهمید که این کار به دردش نمیخورد. روز اوستای حسین به او گفته بود باتری کهنه را شستوشو دهم و در جعبه نو بگذارد. به اوستا اعتراض میکند که این کار درستی نیست و از آن شغل خارج میشود.
دلاور با غیرت
حدودا ۲۰ ساله بود که تصمیم گرفت از همدان به تهران بیاید. پیش خودش فکر کرد شاید در تهران بتواند پول بیشتری دربیاورد و به خانوادهاش برساند. روزی ۲ شیفت کار میکرد و عاشق ورزش کشتی هم بود. با همه سختیهای کاری باشگاه کشتی میرفت. آزادکار بود و در وزن ۵۷ کیلوگرم در باشگاه دخانیات کشتی میگرفت. جوان بود اما غیرتش زبانزد عام و خاص. لحن کلام و متانت رفتاریاش باعث شده بود کوچک و بزرگ دوستش داشته باشند. بیشتر از همه اقوامش که او را الگوی پسران خود کرده بودند. در سن ۲۸ سالگی تصمیم میگیرد که زندگی اش را سر و سامانی بدهد و ازدواج کند. مادرش دختر دایی حسین را برای او نشان میکند و آنها با یک جشن کوچک زندگی مشترک بیآلایش خود را آغاز میکنند. حسین دلیر و پهلوان بود و ظلم و جور حکومت استبدای طاغوت را برنمیتابد. کتاب «ابوذر غفاری» ترجمه دکتر علی شریعتی غوغایی در دلش به پا میکند. دلش میخواسته برای برپایی عدالت کاری بکند. تا اینکه یک روز تصمیم میگیرد شغل راننده اتوبوسی را انتخاب کند.
مرد خانواده
بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران در میآید. کمکم درگیریهای کردستان، بمبگذاریهای منافقین، حمله کوملهها از مرز غربی باعث می شود که تمام وقت حسین صرف پاسداری از امنیت کشور بشود و کمتر به خانه سر بزند. حسین یک روز کردستان و سرپلذهاب بود و روز دیگر خرمشهر و جبهه جنوب. این در حالی بود که بانوی جوان همراه فرزند نوپایش وهب در همدان تنها بودند. حسین که در آن روزها ابووهب شده بود وقتی به خانه سر میزد پسر نوپایش با او غریبگی میکرد و چند ساعتی طول میکشید تا با بازی به آغوشش برود. سال ۶۷ که جنگ تمام میشود مسئولیتهای ابووهب بیشتر هم میشود و مجبور به مهاجرت مجدد به شهر تهران میشوند. با وجود سر شلوغیهای کاری احترام زیادی برای خانوادهاش قائل بود. خوش ذوق بود و برای تزئین غذای خانوادهش هم زمان میگذاشت تا همه از کنار هم بودن لذت ببرند. بسیار خوش سفر بود و در سفرها اجازه کار کردن به همسرش نمیداد.
عمق استراتژیک
درگیری کشور سوریه با نیروهای تروریستی داعش شدت میگیرد. آیتالله خامنهای اعلام میکنند که «عمق استراتژی ما سوریه است.» ابووهب به درخواست بزرگان سپاه در سوریه حاضر میشود. در آن زمان بیش از ۷۵ درصد سوریه در اشغال تروریستهای مسلح بود و فقط ۲۵ درصد از آن دست حکومت مرکزی باقی مانده بود و کارشناسان نظامی و سیاسی سقوط حکومت بشار را پیشبینی میکردند. مرحله اول ماموریت خود را که در سوریه به إتمام میرساند به دیدار رهبر انقلاب میرود. آقا از اقدامات او تشکر کرده و میگویند: «من هر شب در نماز شما را با اسم دعا میکردم». نخبه نظامی ایران در دوران حضور در سوریه سندی راهبردی برای خروج سوریه از بحران تدوین میکند. هسته اولیه تشکیلات دفاع وطنی سوریه مشهور به قوات الدفاع الوطنی متشکل نیروهای سوری زیر نظر حسین شکل میگیرند.
خداحافظ رفیق
سردار در اوج قدرت و صلابت رفیق مهربانی برای همسرش بود و میدانست چطور باید دل خانم خانه را بهدست بیاورد. قبل از هجرت آخرش به سوریه در سال ۹۴، خودش میدانست که این سفر آخرین دیدار او و خانوادهش را رقم میزندبا اینکه چند ساعتی به پروازش مانده بود، آشپزخانه را برای همسرش تمیز میکند و یخچال را مرتب میکند. جلوی تلویزیون مینشیند و به دخترانش سارا و زهرا میگوید که بابا حتما در این سفر شهید میشود. این حرف آتشی به جان دخترها میاندازد. ۴ روز بعد سردار حسین همدانی همان ژنرال ایرانی، شیخ طایفه، حبیب حرم و ابووهب در حلب سوریه به شهادت میرسد.
نظر شما